ESPAHBODAN

New Page Title


 

سلام رضا جون نمیدونم از کجا شروع کنم" یادته بهم میگفتی بجای این کتابها با فامیلها !!!!!!!! اشنا شو باهاشون دوست شو!!!آخ که چقدر این کلمهء فامیل خطرناکه!! نه مزخرفه و میدونی همون فامیلهائی که ازشون دم میزدی درست جمعهء بعد از جمعهء هفتم تو نشستند پای مشروبو ورقشون!!حالا حق میدی تا سر حد یک غیر ممکن کینه!نه انزجار داشته باشم از این فامیل!!!!!!!!!!

تازه الطافشون به همین جا ختم نمیشه!!!!!!!!!یکی از فامیلهای مهربون که نمیدونم چی شد یهو همهء مهربونیشو حواله کرد میگفت به خاله جون!!!!!!!!! ( مزخرف نیست آدم به کسیکه ندیدتش بگه خاله جون!!!!!!!! ) سلام برسونید وبگید دختر خاله.... رتبهء چهارده آورده!!!!!!!!!!!!!واقعا آدم تا چه حد باید ساده باشه که فکر کنه غم از دست دادن برادر و پسر رو میشه با قبولی یه دختر ناشناخته!!!!!! حتی ناشناخته تر از موجودات ته اقیانوسها!!!!!فراموش کرد.

میدونی یه غلطی کردم رفتم تو گروه فامیلی از کمک نکرده اشون تشکر کنم یه متن دیدم از آقا مجتبی و مثل همون مواقع که میدیدم مردم بم دارند زجر میکشند و یه عده آدم ابله به آخی و اوخی بسنده کردند!!!!!!!!! ناراحت شدم و یه جوابیه احمقانه مثل تصورات واهی خودم نوشتم و چند وقت بعد باهام تماس گرفت!!!!! چراشو نمیدونم شاید فکر کرده یه بچه با دو روز کتاب خوندن نهیلیسم شده!!!!!!!!و نیاز به کمک داره !!!!!!!!!!!!!! ( البته دور از انصافه اگه نگم سوای این فکرش از%99 فامیل بهتره ) ازم خواست با گروه تماس بگیرم ومنم طبق رسم و رسومات کوچیکیمون قبول کردم حالا بذار بگم با این حماقت به کجا رسیدم و راستی یادته یه روز بهت گفتم آقای.....تو کتاب.... میگفت در زندگی زخمهائیست که روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد ( الان همونطور شدم ) تو هم جواب دادی بقول....ما به دریا حکم طوفان میدهیم. اونموقع گفتم هر دو تاش درسته اما الان میگم هر دو تاش چرنده مثل انسانیت!!!!!!!!!!

حالا اتفاقات بعدی رو بگم اوایل تیر ماه مهران تماس گرفت گفت آقا مرتضی یه متن دربارهء اجدادمون!!!!!!!!!!!!!! ( وچه افتخاری باید بکنیم به این اجدادمون!!!!!!!! ) فرستاده برای شهاب فکس کردم از شهاب بگیر تو هم یه نگاه بنداز و....که واقعا نمیدونم در راستای طرح دانشجو زدائیش بود یا من فکر!!!!!!!!! ( تازه فهمیدم میتونم فکر هم بکنم!!!! ) میکردم که مهرانی که میگفت علی باید بره مکانیکی آخه چرا باید از من این سوالات رو بکنه!!!!!!!!!!! اونوقت بعضی از آقایون میگن تو ایران آزادی و دموکراسی نیست دیگه نمیدونند ایرانیها تفاوت بین آزادی و دموکراسی رو با دخالت در امور دیگران تمیز نمیدن!!!!!

خلاصه همون شب براش یه کمی توضیح دادم و گفتم من از کارنوندیان تا حالا چیزی نشنیدم ( خب بهر حال من یه دیپلمه ام نه یک دکتر با چند تا مدرک فوق یدکش!!!!!!!!!!! ) اما اگه میخوای تو گروه بفرستی خوبه که دوازده تیر سالروز اعدام مازیار رو هم تسلیت بگید همین شد که یه عده از علمای دارالفنون ناراحت شدند که یه فراشو چه به این حرفا!!!!!!!!!!!

چند وقت بعدش هم خانم..... مسئول حراستشون تماس گرفت بیچاره محترمانه و با ناراحتی حکم اخراجمو تسلیم کرد آخ که چه اخراج شکوهمندانه ای بود!!!!!!! بعد بهم گفت نا امید نباش منم گفتم : ز حال و روز رفیقی سوال کردم گفت* مراد شکر خدا حاصل است و هستم شاد* برای عرض هنر بچه اش تپق زد و گفت*فلک به مردم نادان دهد زمام امور.

بعدش یه کتابمو همون آناتومی ویرانگری اریک فروم رو پرت کردم آخه واقعا ویرانگر بود!!!!!!!!!!!!! یهو به فکرم رسید جواب کمکم به فامیل که این بود ( انگاری شدم کوهیار ) این کتاب حتما منو میکشه یعنی با توجه به تنبیه بزرگمردانو وارستگان این کمینه اش اعدام به سبک انقلاب فرانسه است بهر طریق الانم منتظر مرگم البته اولش ترسیدم اماالان دیدم برای ما هیچ ودیعه ای بهتر از مرگ نیست .آخه ( اینجا رو آهسته بخون کسی نشنوه ) خواب خدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! رو دیدم میگفت میخواد من بمیرم. میدونی چطوربود تو یه بیمارستان رو تخت بودم همونطور که تو تمام خون بدنت خالی شد ( راستی اونروز یادته " حتمایادته آخه چشمهات باز بود انگار میخواستی یه چیزی بهم بگی فکر کنم بازم میخواستی بگی با فامیلا آشنا شو اما وقتی اون اهتمام رو از فامیل برای نجاتت دیدی پشیمون شدی " بعدش اومدن البته برای فهمیدن علت مرگ " بیچاره مامان که دقیقا دو ساعت و نیم تماس گرفت تا یکی بیاد!!!!!!!!!!!! ) میگفتم همونطور که تو تموم خون بدنت خالی شد منم تمام خونم داشت از دهنم میاومد ( مثل همین الان صبحها که دهنم پر خونه ) یه دکتر لاغر ( لاغر به اندازهء فرهنگ فامیلای ما ) عینکی  عینکی با شماره ای خیلی کمتر از شمارهء عینک ته استکانی الطاف بینی و جهان بینی فامیلامون ) بالا سرم بود میگفت این معتاد بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و محمد داداش هم بیچاره میدونی روزی که جنازتو البته توتم جنازتو " حقیقتش این بود که تو چند سال قبل جنازه شدی آخه الطاف فامیلا زیاد بود زیرش کم آوردی!!!!!! ولش کن . میگفتم بعد خدا گفت میخوام اینطوری بمیری مثل یه معتاد!!!!!!!!!! خب عیبی هم نداره من که از نظر فامیلا از قرار گرفتن در جرگهء انسانهامحرومم چه اشکالی داره از نعمت خوب مردن هم محروم باشم هر چند غم بزرگیه اما از غم بی غمیه مردم و فامیلا بزرگتر نیست!!!!!!!!!!!!!!! شاید هم از مصادیق مکر الهی باشه یا به زبون خودمون خدا خالی بسته!!!!!!!!

بقول کارو : بر وجود من اکنون این احساس حکومت میکند که مظلومتر از من در پهنهء این نیست موسوم به زیست موجودی را نمیتوان سراغ گرفت و باز هم چه کلمهء خطرناک و چندش آوریه این کلمهء مظلوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان امیدوارم این خوابم خیلی زود تعبیر بشه آخه با این وضعیت فکر نکنم وقتی پیر میشم حتی یه دوست داشته باشم که غروب میشه بیاد پیشم تا دلتنگ نباشم چون همیشه دوست داشتم وقتی پیر شدم حد اقل یه دوست باشه که غروبها بیاد پیشم تا حسرت نخورم هر چند گذشتهء تاریک و سیاه من جائی برای حسرت خوردن نداره !!!!!!!!!!!! در عوض این آرزو میخوام بعد مرگم یه نگاهی به وسایلم بندازن بالاخص اون فیلم دهکده تا با فلسفهء من یه ذره " هر کدوم به اندازهء کشش مغزشون آشنا بشن که بعید میدونم کشش مغزی داشته باشن " هرچند اون فیلم هم یک میلیونوم افکار و فلسفهء منو بازگو نمیکنه ( بیچاره دکتر رنجبر راد که میخواست افکار منو بفهمه آخرش گیج شده بود ) شاید اینطوری بفهمن من اینهمه القابی که لطففرمودند نیستم بلکه من یه حیوون بدبختم که رو دو پا راه میرم و از بد شانسیم کانگورو هم نیستم!!!!

جدی میگم چون من عادت کردم کسی به من چیزی میگه خودمو بذارم جای اون و از دیدگاه اون خودمو ببینم که همین ابلهی من جلب کننده و دعوت کنندهء گستاخی فامیل بوده ( کما اینکه دربارهء بابا هم صدق میکنه ) یا شایدم شده!!!!!!!!!! و دیگه آها رتبهء بیستو پنج هزار آوردم بعضیها تبریک میگن!!!!!!!!!!!!! احتمالا باید سپاس خداشونو بجا بیارم که بجای رتبهء زیر صد رتبهء بیست و پنج هزار آوردم و تو رو هم از دست دادم . کاش میشد برگشت به کودکی اما دو تا مشکل هست اولیش اینه که کفش برگشت به پامون کوچیکه و هم پل برگشت توان وزن ما رو نداره دوم اینکه خدای مهربون دورهء کودکی جاشو میداد به همون لولو خورخوره ای که ما رو از دزدیدن اسباب بازیهامون میترسوند!!!!!!!!!!!!!!!

و اما دیگه هیچ.......... جز اینکه مرگ من قبل از مردنم یک مشت اشتباه ( یا بهتره بگم سوء تفاهم ) اجتناب نا پذیر رو پاک کنه.

           کارن  27/05/2565   11:27:27